بوروس كيلى، اسقف مسيحى ساكن نيوزيلند است. 13 سال در كليساى انگليكن در اين كشور، در شهر آكلند در كليساى هاويك پاكورانگا به انجام امور و مناسك دينى اشتغال دارد. وى داراى فوق ديپلم در روش تدريس و دو ليسانس الهيات است. موضوع يا پاياننامه فوق ليسانس وى در مورد مسلمانان و مسيحيان بوده است.
وى چندى پيش جهت ارائهى مقالهى خود با عنوان «نقش پيامبران در تمدن» در همايش پيامبر اعظمصلى الله عليه وآله كه در دانشگاه اصفهان برگزار گرديد حضور يافت.
فصلنامهى اخلاق با اغتنام اين فرصت، با وى گفتگويى در موضوع اخلاق در آموزههاى مسيحى انجام داده است كه تقديم خوانندگان عزيز مىگردد.
لطفاً خود را معرفى نموده و دربارهى تحصيلات و مدارج علمى خود توضيحاتى ارايه فرماييد.
من حدود 13 سال است كه در كليساى انگليكن در نيوزيلند به عنوان اسقف مسيحى حضور دارم. كليساى انگليكن به عقايد كاتوليك بسيار نزديك است، ولى تفاوتهاى بسيارى هم با آن دارد. من به عنوان كشيش وظيفهى مراقبت از مردم را در امور دينى در منطقهى پاكورانا(1) در شهر آكلند(2) بر عهده دارم. در كنار كارهاى كشيشى، علاقهى بسيارى به جلسات گفتگوى بين دينى هم دارم؛ به ويژه ميان مسلمانان و مسيحيان كه اشتراك بسيارى دارند.
من دو ليسانس الهيات و يك فوق ديپلم در روش تدريس دارم. فوق ليسانس خود را از دانشگاه دابلين ايرلند گرفتم. موضوع پاياننامهى من دربارهى مسلمانان و مسيحيان بود. از آنجا كه در سالهاى 1960 تا 1970 ميلادى مهاجران بسيارى از كشورهاى مختلف به انگلستان سفر كردند كه داراى اديان و مكاتب مختلفى بودند، بر آن شدم تا با مطالعهى برخورد كليساهاى انگلستان با مهاجران، كيفيت ارتباط و تعامل كليساها را با مهاجران مسلمان دريابم. در نيوزيلند نيز ما وضعيتى شبيه آن وضعيت را انتظار مىكشيديم، زيرا جمعيت 6000 نفرى مسلمانان به حدود بيش از 40000 نفر در چند سال اخير رسيده است. تعامل ارباب كليسا و مسيحيان با مسلمانان مسألهى بسيار مهمى است كه قابل بررسى است. از اين رو، در پاياننامهى فوق ليسانس خويش اين مسأله را مورد بررسى قرار دادم و از آن پس تا كنون نيز به دنبال تعميق اين ارتباطات بين اديانى بوده و هستم.
يكى از مسايلى كه در لندن اتفاق افتاد مسألهى سلمان رشدى و توهين او به اعتقادات مسلمانان بود. به هنگام وقوع آن، من به ياد دارم كه رهبران مسلمانان كه در انگلستان بودند بسيار عصبانى شدند و در پى آن نشستهاى بسيارى با رهبران مسيحى داشتند كه مذاكرات مفيد و ارزشمندى صورت پذيرفت و در نتيجه، اقدام سلمان رشدى از طرف بسيارى از رهبران كليسا محكوم گرديد.
علت حضور شما در ايران و اصفهان چيست؟
حضور من در ايران به ارتباطاتى بر مىگردد كه در سال قبل در نيوزيلند با بنياد اهل البيت عليهم السلام(3) نيوزيلند واقع در شهر آكلند برقرار كردم. طى دعوتى كه توسط حجةالاسلام و المسلمين ارزانى از من شد در مراسم ميلاد پيامبر اعظم صلى الله عليه وآله در جمع مسلمانان صحبت كردم و همين موضوع زمينهى آشنايى من با ايشان را فراهم كرد. در ماه رمضان نيز ايشان از من خواست تا مقالهاى دربارهى پيامبر اعظم بنويسم. من نيز پس از تأمل و بررسى، مقالهى خويش را با عنوان «نقش پيامبران در تمدن» نوشتم كه مورد پذيرش دانشگاه اصفهان واقع شد و جهت شركت در همايش رهسپار ايران و اصفهان شدم.
ممكن است دربارهى موضوع مقالهى خود بيشتر صحبت كنيد؟
همانطور كه گفتم من در مقالهى خود دربارهى سه پيامبر الهى، ابراهيم، عيسى و محمد (كه درود خدا بر آنان باد)، صحبت كردهام. كليدواژهى مقالهى من Hospitalityاست كه مىتوان آن را به معناى مهماننوازى، پذيرش و احترام ترجمه كرد. هنگامى كه فرشتگان ميهمان از جايى ديگر و از جنس ديگر به پيشگاه ابراهيم آمدند، او با آغوش باز پذيراى آنان شد و از آنان استقبال گرمى كرد، براى آنان نان و آب و سرپناه فراهم آورد و به آنان پناه داد. عيسى مسيح نيز پذيراى انواع و اقسام انسانهاى بىپناه، بيمار و حتى بيماران بىعلاج بود و آنان را تكريم مىكرد. محمد صلى الله عليه وآله نيز برخوردى خوب با يتيمان، سالخوردگان و عموم مردم داشت و پذيراى تمام آنان بود.
شما در صحبتهاى خود عنوان «پيامبر اسلام» را به كار برديد، آيا شما به عنوان يك مسيحى پيامبر اسلام را به عنوان پيامبرى كه از جانب خدا وحى بر او نازل مىشد قبول داريد ؟
من همانگونه كه گفتم مسيحى هستم. برخى از مسيحيان محمد را به عنوان پيامبرى كه بر او وحى نازل مىشد قبول ندارند، ولى من معتقدم كه هيچ منافاتى با آموزههاى آيين مسيحيت ندارد كه بر محمد هم به عنوان يك پيامبر وحى نازل شود، چرا كه نزول وحى منحصر در عيسى مسيح نبود و به پيامبرانى كه قبل از او بودهاند وحى مىرسيده و همينطور اين امكان هست كه به پيامبران بعد از او هم وحى نازل شود.
جناب آقاى بوروس! همانگونه كه مىدانيد عنوان مجلهى ما «اخلاق» است. از اين رو، مايليم دربارهى اخلاق در مسيحيت و آموزههاى مسيحى توضيحاتى بفرماييد.
من گمان مىكنم كه اساس اخلاق در مسيحيت به Genesis ، ابتداى سفر پيدايش(4) از عهد قديم از انجيل باز مىگردد. آنجا كه مىگويد «خداوند زمين و آسمان را آفريد» و سپس بلافاصله دربارهى اخلاق صحبت مىكند. خداوند انسان را آفريد تا خوبى كند. در منابع يهودى قديم نيز كه تماماً توسط عيسى پذيرفته شده است، دربارهى اخلاق، كمك به پدر و مادر، عدم قتل، عدم زنا، عدم دزدى، عدالت و ديگر آموزههاى اخلاقى صحبت شده است. در اخلاق مسيحى نيز با تأكيد بر دستور العملها و قوانين عهد قديم، تأكيد و توصيهى بسيارى بر عشق شده است. در قوانين يهودى قوانين بسيارى هست كه روح، يعنى «عشق» ندارد. اگر فعل اخلاقى همراه عشق نباشد، عملى تكرارى خواهد شد و اين آن چيزى نيست كه مسيحيت بر آن تأكيد دارد.
او مىگويد همسايهات را چون خودت دوست داشته باش. اين بدان معناست كه اخلاق نه تنها جنبهى فردى دارد، بلكه جنبهى اجتماعى هم دارد. از اين رو، مىگويد آن اخلاق و صفات پسنديدهاى كه در خود تقويت كردهاى بايد در جامعه بروز و ظهور يابد ، پس همسايهات را چون خودت دوست داشته باش.
در نگاه مسيحيان، «عشق» روح قانون است. قوانين بسيارى در مسيحيت وجود دارد، ولى تمام آنها بايد در چارچوب عشق صورت پذيرد. اگر در اين چارچوب و با اين معيار صورت پذيرفت آنگاه مطلوب مسيحيت است و اگر در اين چارچوب واقع نشود قطعاً مطلوب و قابل قبول نخواهد بود.
شما فرموديد كه عيسى به قوانين، روح بخشيد، آيا در قوانين قبل از عيسى مسيح روح، يعنى عشق، وجود نداشت؟
خير، منظور من اين نبود كه عشق در زمان موسى و در قوانين موسى نبود، بلكه مراد من اين بود كه اين قدر قانونگرايى پس از موسى توسط يهوديان گسترش يافته بود كه ديگر هيچ توجهى به روح قانون نمىشد. از اين رو، عيسى مسيح براى زدودن اين انحراف، يعنى توجه به قانون بدون توجه به روح آن، آموزههاى خويش را با عشق و محبت كه در حقيقت بسان «معنايى براى لفظ» است آغاز كرد تا آنان را به اساس آموزههاى موسوى بازگرداند.
اخلاق در مسيحيت بحثى نظرى است يا عملى؟ به عبارتى، چه مقدار از آموزههاى نظرى اخلاق در مسيحيت جامهى عمل پوشانده است؟
آموزههاى اخلاقى بسيارى در ميان مسيحيان وجود دارد و هر هفته كشيشان بسيارى آن آموزهها را براى مردمى كه در كليسا حاضر مىشوند بيان مىكنند. ولى نكته اينجاست كه درصد بسيار زيادى از مردم حضور مرتب و منظم در كليسا ندارند و به آن آموزهها وقعى نمىنهند. اگر بخواهم به طور ميانگين آمارى بيان كنم مىتوانم بگويم كه حدود 20% از مردم به طور مرتب در كليسا حضور مىيابند و هر يكشنبه براى انجام اعمال عبادى حاضر مىشوند. بقيهى مردم به طور مرتب در كليسا حاضر نمىشوند و مناسك را انجام نمىدهند.
شما فكر مىكنيد كه مشكل از آموزههاى اخلاقى است يا از مردم؟
البته نيوزيلند يك كشور مسيحى نيست، بلكه كشورى سكولار است. غالب دينداران در نيوزيلند مسيحى هستند، ولى اين به اين معنا نيست كه كشور، كشورى مسيحى است. در هر حال، من معتقدم كه آموزههاى انجيل و توصيهها و موعظههاى آن قطعاً براى مردم حياتبخش است و آنان با شنيدن آن گامى به جلو بر مىدارند. البته افرادى هم كه به طور مرتب به كليسا مىآيند جملگى آموزههاى اخلاقى را رعايت نمىكنند، ولى به طور يقين گوش فرا دادن به آن تعاليم حياتبخش روح را صيقل مىدهد و انسان را در طريق نجات قرار مىدهد.
اين مسأله فقط مربوط به نيوزيلند نيست. در بسيارى از كشورهاى غربى و آمريكا هم وضعيت همين گونه است. البته من جامعهشناس نيستم، ولى شواهد اينگونه نشان مىدهد.
اگر بخواهيم عدم حضور مردم در كليسا را تحليل كنيم بايد از منظرهاى مختلفى به آن نگاه كنيم. يكى از عوامل مؤثر را مىتوان فردگرايى(5) و انسانگرايى(6) دانست. مشكلات از آنجا آغاز شد كه انسان خود را محور قرار داد و آن ارزش و اهميتى را كه بايد براى خداوند بزرگ لحاظ كند در نظر نگرفت. در انسانگرايى انسان در مركز است و همه چيز به دور انسان مىگردد و خدا ديگر جايگاهى ندارد و همه چيز با ملاك و معيار پذيرش انسان و مقبوليت براى انسان در نظر گرفته مىشود. با اين ديدگاه، ديگر بسيارى از جوانان به كليسا نمىآيند. البته اين به آن معنا نيست كه آنان منكر دين شدهاند. آنان علاقهمند به معنويت هستند، ولى مشكل اين است كه آنان دوستدار آيينها و سنتهاى آبا و اجدادى خود نيستند و به آن وقعى نمىنهند. چون مىانديشند كه براى ارتقاى معنويت مىتوان از راههاى ديگرى هم بهره جست و كسب معنويت تنها منحصر در كليسا نيست.
اجازه دهيد كه من مطلبى را اضافه كنم، چون من خيال مىكنم كه تصويرى منفى از مسيحيت در نيوزيلند ارايه دادم. در نيوزيلند 80% مردم به طور مرتب در كليسا شركت نمىكنند، ولى از آن سو همين مردم كارهاى خير بسيارى را انجام مىدهند، به مستمندان كمك مىكنند، به ايتام و بيچارگان و نيازمندان و مهاجران رسيدگى مىكنند و دهها كار مفيد و ارزنده را براى جامعه انجام مىدهند، در عين حالى كه به طور مرتب در كليسا حاضر نمىشوند.
با توجه به اين مطلب آخرى كه فرموديد آيا نيازى هست كه اخلاق پشتوانهى دينى داشته باشد؟ اگر آن 80% بدون حضور در كليسا، كار خوب مىكنند و براى جامعه مفيد هستند، چه لزومى دارد كه آنان را مجبور يا تشويق به حضور در كليسا كنيم يا اصلاً چه نيازى به پشتوانهى دينى براى اخلاق داريم؟
قطعاً اخلاق نيازمند دين است و اخلاق بدون دين هيچ جايگاهى ندارد. شايد آن 80% به نظر جامعه كارهاى خوبى را هم انجام دهند، اما اخلاق مبنا مىخواهد. مبناى خوبى و بدى چيست؟ چه چيزى خوب است و چه چيزى بد؟ اين چيزى است كه نيازمند معيار و ميزان است و هيچ ميزانى بهتر و برتر از دين نيست. دين، خدا محور است و خدا در مركز آن قرار دارد و اوست كه بايد ملاك خوبى و بدى را مشخص كند.
عدهاى هستند كه در اصطلاح عرف آنان را Do gooder مىنامند، كه شايد بتوان آن را به «نيكوكاران» ترجمه كرد. برخى از مصاديق اعمالى كه آنان انجام مىدهند با اعمال خير دينى مشترك است، ولى بدون در نظر گرفتن خداوند و دين در اخلاق، قطعاً دچار انحراف، مشكل و بحران عظيمى خواهند شد. اخلاق به طور يقين نيازمند دين است.
اخلاق در آموزههاى عيسى مسيح و در منظر فرقههاى مختلف مسيحى چه جايگاهى دارد؟
در ميان مسيحيان دو عقيدهى مختلف و كاملاً متفاوت وجود دارد. عدهاى از آنان معتقدند كه بايد ارادهى خدا در زمين محقق شود و زمين بايد توسط مسيح و پيروان او به بهشت برين مبدل شود. از اين رو، اگر بىعدالتى، مشكلات، سختىها يا مثلاً بردهدارى مرسوم بود اين وظيفهى مسيحيان مؤمن است كه در مقابل آن بايستند، زيرا ارادهى خدا تحقق عدالت و برابرى است.
در مقابل آنان، عدهاى ديگر از مسيحيان هستند كه مىگويند نبايد در مقابل بىعدالتىها ايستاد، بايد صبر كرد، زيرا اگر سختى هست، مشكل هست و ديگر بى عدالتىها هست بايد آن را رها كرد و به آن نپرداخت، به جهت اين كه اگر بخواهى در مقابل آنها بايستى در مقابل ارادهى خدا ايستادهاى. اين جهان روزى به فرجام خواهد رسيد، پس چرا ما در مقابل عوامل گسيل دهنده بايستيم. اين ايستادگى، مقابله با ارادهى خداست و آن را به تأخير مىاندازد.
نمونهى ديگرى كه مىتوان در زمان كنونى از آن بهره جست مسألهى سلاح هستهاى است. عدهاى از انديشمندان مسيحى معتقدند كه با هر عامل قتل و جنايت بايد مقابله كرد تا بتوانيم نمونهاى از بهشت برين را در دنيا محقق كنيم و عدهاى ديگر هستند كه معتقدند شايد اين سلاح هستهاى نيز يكى از ابزارهايى است كه ارادهى خدا را در وقوع فرجام دنيا محقق مىكند پس نبايد مقابل آن ايستاد. مشكل اينجاست كه ما هيچ توقعى از انجيل هم در اين مورد نداريم، ولى انديشمندان مسيحى معتقدند كه اصول و مبانى اخلاقى در انجيل بيان شده است و اين وظيفهى دانشمندان دين است كه با استناد به آن اصول، حكم فروع و مصاديق را دريابند.
همانگونه كه شما هم بهطور اجمال اشاره كرديد مقتضيات زمان تغيير كرده است. با توجه به اين تغيير، شما به عنوان يك مسيحى معتقد هستيد كه براى عصر جديد به اصول و مبانى جديد اخلاقى نياز داريم يا اين كه هنوز هم مىتوان به همان اصول و مبانى كتاب مقدس استناد جست؟ از ديگر سو، آيا نوانديشان مسيحى، در حوزهى اخلاق تغييرات اساسى ايجاد نمودهاند؟ يا اين كه مطلب جديدى نگفتهاند و مطالب آنها همان چيزهايى كه از قبل در كتاب مقدس به آنهااشاره شده بود؟
اين مسأله مسألهى بسيار مهمى است. من معتقدم كه در انجيل به اصول و مبانى اخلاق اشاره شده است؛ اگر چه برخى از نو انديشان از اين مسير و مبنا منحرف شدهاند و قايل به مبانى و اصول اخلاقى كتاب مقدس نيستند. من به عنوان يك كشيش معتقدم كه مبانى و اصول گفته شده و آنان به آنها توجهى نداشتهاند يا از آن غافل بودهاند و چون زمانه جديد شده است خيال مىكنند اخلاقيات هم بايد جديد شوند.
شما گفتيد كه آنان از مسير اصلى و طريق حقيقت فاصله گرفتهاند. اين سؤال به ذهن مىآيد كه همين حرف را هم آنان دربارهى شما خواهند زد و خواهند گفت كه شما از مسير منحرف شدهايد، زيرا بينش و درك صحيحى از مسايل و عصر جديد نداريد، حال ملاك تشخيص و تميز چه چيزى است؟
من خيال مىكنم كه پلوراليسم راه حل خوبى براى اين مسأله است. البته من نمىگويم كه تمام اديان و فرق، مذاهب در طريق صحيح هستند؛ چرا كه به وضوح مشخص است كه برخى از آنان در طريق باطل هستند، ولى دربارهى اسلام و مسيحيت كه نقاط مشترك بسيارى هم دارند مىتوان گفت كه هر دو از دو منظر متفاوت به حقيقت مىنگرند و شايد هر دو هم صحيح باشند. از اين رو، مىتوان گفت كه براى من مسيحيت حق است و براى شما اسلام حق است. من با تكيه بر اعتقاد خودم به اعتقاد شما احترام مىگذارم و شما نيز بايد به اعتقادات من احترام بگذاريد تا زندگى سالم و در آرامشى داشته باشيم.
ممكن است در رابطه با سير تطور اخلاق مسيحى و فرآيند آن توضيحاتى بفرماييد؟
من متأسفانه در حوزهى اخلاق مسيحى به طور منسجم و كلاسيك مطالعاتى نداشتهام، ولى مىتوان به توماس آكويناس قديس كه در فرقهى كاتوليك رومى تأثير بسزايى داشت اشاره كرد. البته نو انديشان و دانشمندان سنتگراى بسيارى نيز در اين حوزه تأثيرگذار بودهاند.
به نظر شما اخلاق نسبى است يا مطلق؟
پاسخى كه مىتوانم به اين سؤال بدهم اين است كه برخى از آموزههاى اخلاقى مطلق است و برخى از آنها نسبى است. مثال خوبى كه به ذهنم آمد اين است كه بنابر آموزههاى عهد قديم و قانونى كه عيسى هم آن را پذيرفته بود و مؤيد آن بود، كار كردن در روز شنبه حرام بود و هيچكس حق نداشت در آن روز كار كند، ولى يكى از حواريون گرسنه بود و روز شنبه هم بود و كار كردن هم حرام بود. با اين حال، عيسى مسيح آن قانون را شكست، كار كرد و آن گرسنه را غذا داد. وقتى به او گفتند: چرا اين كار را كردى؟ گفت: «روز شنبه براى انسان آفريده شده است، نه انسان براى روز شنبه». به اين معنا كه بله قانون و قانونگرايى يكى از اصول اخلاقى است كه بايد آن را محترم شمرد، ولى اصل اخلاقى بزرگتر و ارزشمندترى نيز نزد عيسى وجود داشت و آن عشق ورزيدن به مراقبت از شخص نيازمند و گرسنه است كه در حال چالش اين دو با يكديگر عيسى عشق به گرسنه را بر قانون كار نكردن در روز شنبه مقدم داشت.
اگر بپذيريم كه برخى از آموزههاى اخلاقى مطلق و برخى ديگر نسبى هستند، چگونه آنها را از يكديگر تميز و تشخيص دهيم؟
تفكيك اين دو بسيار سخت است، ولى نشانها و علايمى در كتاب مقدس وجود دارد كه با تمسك به آنها مىتوان اطلاق و تقييد آموزههاى اخلاقى را دريافت.
آخرين دستورالعمل اخلاقى مصوب توسط كليسا چه بوده و مفاد آن چيست؟
تا آنجا كه من خبر دارم هر از چند گاهى پاپهاى مسيحى در كليساهاى كاتوليك دنيا دستورالعملها و فرامين اخلاقى را صادر مىكنند، ولى همانطور كه گفتم من كاتوليك نيستم. البته در ديگر كليساها و ديگر شاخههاى مسيحى، دستورالعملهاى اخلاقى صادره آنچنان كه در كاتوليك نظام يافته و منسجم است وجود ندارد.
همانگونه كه مىدانيد چندى قبل پاپ بنديكت صحبتهايى دربارهى اسلام مطرح كرد و آن را دين خشونت معرفى كرد. نظر شما دربارهى مطالبى كه توسط ايشان بيان شد چيست؟
اظهارات پاپ بنديكت دربارهى اسلام اشتباه بسيار بزرگى بود. او البته توضيحاتى هم دربارهى حرفهايش داشت، ولى به نظر من، شخصى با آن جايگاه و با آن قدرت كه ميليونها كاتوليك را در جهان نمايندگى مىكند نبايد اظهاراتى اينگونه داشته باشد؛ حال، با هر انگيزه و با هر توضيحى هم كه باشد.
آيا مىتوان در ميان مسيحيان، يك فرقه يا يك گروه را نسبت به ديگر فرقهها و گروهها اخلاقىتر دانست؟
گمان نمىكنم كه بتوانم به روشنى بگويم كه كدام فرقه از ديگر فرقهها اخلاقىتر است، ولى آنچه مىتوانم بگويم اين است كه اگر اختلافات و تفاوتهاى بسيارى در ميان مسيحيان وجود دارد ولى مسألهى مهم اين است كه: We agree to disagree.«ما همه موافقيم كه با يكديگر مخالفيم» اين شاخصهى بسيار مهمى است كه به نظر من در ميان مسيحيان وجود دارد و اين توانايى بسيار ارزشمند در ميان آنان ديده مىشود كه با وجود اختلافات با يكديگر موافقند.
ممكن است دربارهى طبقهبندى و درجات روحانيون مسيحى صحبت بفرماييد؟
- برخى از كليساها اصلاً روحانى ندارند. در ارتدوكس طبقهبندى بسيار نظاممندى وجود دارد. در برخى از كليساها زنان حق ندارند كه به تبليغ و امور كشيشى بپردازند، اما در برخى از كليساها زنان هم مىتوانند كشيش شوند. به عنوان مثال، همسر من كشيش است و حال اكنون كه من در ايران هستم ايشان امور محوله را انجام مىدهند.
در نظام كاتوليكى نظام درجهبندى و رتبهاى نيز براى كشيشان وجود دارد. ابتدا كشيش )Priest( است و سپس )Bishop( و پس از آن )Arch Bishop(؛ اگر عهدهدار مسايل دينى چند كليسا شود.
در كليساى ارتدوكس، )Priest( مىتواند ازدواج كند، ولى تا هنگامى كه به مقام )Bishop( برسد ديگر حق ازدواج ندارد و شخص مزدوج نمىتواند اين مقام را تصدى كند.
پاپها هم غالباً افراد پير و بازنشستهاى هستند كه با صلاحديد شوراى واتيكان انتخاب مىشوند.
براى رسيدن به مقام كشيشى حداقل بايد 4 سال به طور مداوم مطالعه و تحصيل كرد. البته اين براى كليساى ماست، ولى در كليساى كاتوليك حداقل بايد 8 سال به طور مداوم مطالعه و تحصيل كرد تا به مقام كشيشى دست يافت.
از حضور شما در محل دفتر تبليغات اسلامى و شركت در اين گفتگو بسيار سپاسگزاريم.
من هم از شما تشكر و براى شما آرزوى موفقيت مىكنم.
پی نوشت ها:
1) Pakuranga.
2) Auckiand.
3) Ahlul Bayt Foundation of New Zealand.
4) اولين كتاب از عهد قديم كتاب پيدايش است.
5) Individualism.
6) Humanism.